مرتضی روحانی
مرتضی روحانی

تا دیروز…

کلاس که تطعیل می شد زودتر از همه از کلاس می‌زد بیرون.اینقدر سریع که هیچ کس هنوز از جایش تکان نخورده بود. با خودم دائم می گفتم: «عجب کار زشتی؟!» مگر کسی زورش کرده که به کلاس بیاید؟! و از طرف دیگر دائم سعی می کردم خودم را توجیه کنم که شاید کلاس دیگری دارد! یا اینکه شاید برای کاری عجله  دارد و باید خودش را به جایی یا چیزی برساند. ولی اصلا دلم راضی نمی شد. دائم با خودم میگفتم احترام کلاس و از کلاس بالاتر استاد این است که با صبر و حوصله از کلاس خارج شود. اینجا که مدرسه نیست که کسی را به زور آورده باشند. اینجا حوزه است. اینجا جایی است که هر کسی باید خودش با یک دلیل محکم آمده باشد. دلیل محکمی که بتواند او را در سختی ها همراهی کند. حال این چه  سبک کلاس آمدنی است که استاد هنوز والسلام علیکم نگفته از در کلاس زده باشی بیرون؟؟! با اینکه پسر خوش فکر و خوش برخوردی ته دلم ازش چرکین بود .می گفتم این طور آدم به جایی نمی رسه ولو درس خوان و باهوش هم باشد. حرمت استاد مهمترین عامل هست. تا دیروز… دیروز یک کار فوری داشتم. هنوز استاد والسلام علیکم را نگفته بود که از در زده بودم بیرون. امروز من اول بودم و او دوم . هنوز بچه ها از جای شان بلند نشده بودند که ما دو تا پشت در کلاس بودیم. من داشتم سریع از کلاس دور می شدم اما او نیمچه مکثی هم کرد. زیر چشمی می پاییدمش. دیدم خم شد و یک چیزی را برداشت و گذاشت جلوی در کلاس و سریعتر از من از کلاس دور شد. تا دیروز… تا دیروز نمی دانستم که چه کسی هر روز نعلین استاد را جفت می کند.

نظری ثبت کنید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

*

code